..........

اصلا چرا فلسفه؟

حتما برای خیلی از پدر و مادرها با توجه به شناخت قبلی که از فلسفه دارند، عجیب و سوال باشد که در کلاس فلسفه چه می‌گذرد و هدف از برگزاری این کلاس در این مقطع تحصیلی چیست. در این گفت و گو خانم طاهری به این سوال‌ها‌ پاسخ داده‌اند.

اصلاً فلسفه به چه درد بچه‌ها می‌خورد؟

برای اینکه به این هدف برسید چه کار می‌کنید؟ در کلاس چه کارهایی انجام می‌دهید؟

 

به تازگی بسیاری از مدارس پیگیر برگزاری این کلاس‌ها هستند چون به این نتیجه رسیده‌اند برای اینکه بتوانند بسیاری از مهارت‌ها و درس‌ها را به بچه‌ها یاد بدهند، نیاز به فلسفه نیاز دارند. در کلاس فلسفه با بچه‌ها درباره ارسطو یا افلاطون و هگل و نظریاتشان صحبت نمی‌کنیم، فکر کردن را به بچه‌ها یاد می‌دهیم. وقتی بچه‌ها بلد باشند فکر کنند و برای فکرهای‌شان استدلال و دلیل بیاورند و بتوانند منطقی فکر کنند، فرمولی را یاد گرفته‌اند که هر چیزی در آن بگذارند، بلد خواهند بود.

 

 

کلاس فلسفه دبستان فرهنگ


در این کلاس ما سه نوع تفکر را به بچه‌ها  یاد می‌دهیم؛ تفکر انتقادی، تفکر خودمراقبتی و مراقبتی و تفکر خلاق. با یادگیری این سه نوع تفکر، می‌توانند در هر موضوعی دنبال یک ایده بکر و خلاقانه فقط از زاویه دید خودشان باشند. از طرف دیگر، یاد می‌گیرند در هر اتفاق یا هر موضوعی، علاوه بر اینکه از خودشان مراقبت می‌کنند، مراقب دیگران هم باشند تا آسیب نبینند. یعنی با ایده و رفتار و هر کاری که انجام می‌دهند، کسی آسیب نمی‌بیند. با یاد گرفتن تفکر انتقادی هم می‌آموزند هر چه که هر کس گفت، الزاماً و صددرصد درست نیست؛ منظور این نیست که دائم با پدر یا مادر یا معلم مخالفت داشته باشند، باید یک درصد هم احتمال بدهند که هر آدمی ممکن است اشتباه کند و می‌توانند از دیگران انتقاد کنند بدون اینکه کسی را ناراحت کنند یا لحن بدی داشته باشند.

یکی از اهداف مهم ما در کلاس فلسفه این است که به بچه‌ها یاد بدهیم توانایی شنیدن نظرات مخالف را داشته باشند. بدانند همه افراد مثل ما فکر نمی‌کنند. من دائم به بچه‌ها می‌گویم که من با شما مخالفم، من با دوستم مخالفم در حالی که اتفاقا با نظرش موافقم ولی این کار باعث می‌شود که مدام استدلال کنند و دلیل بیاورند و دنبال این باشند که ثابت کنند حرفشان درست است یا شاید هم به این نتیجه برسند که اتفاقا نظرشان درست نیست و جایِ فکر کردن بیشتر وجود دارد. در کلاس فلسفه دنبال این اهداف هستیم نه ساده کردن نظر فلاسفه معروف.

اولِ کلاس warm up (گرم کردن) داریم. بچه‌ها با یک موضوع، حرف یا یک بازی وارد کلاس فلسفه می‌شوند، یعنی چه؟ یعنی اینکه در جریان فرایند فکر کردن قرار می‌گیرند. بعضی وقت‌ها warm up و موتور حرکتی ما به کلاس مربوط است و گاهی مربوط نیست ولی باز هم این بازی هدف دارد. ما یک بازی به نام «کلاه‌های تفکر» داریم و اول هر کلاس ممکن است این بازی را بارها تکرار کنیم. یا اینکه بازی کلامی می‌کنیم و می‌گوییم بگو که دیشب چه اتفاقی برای تو افتاد؟ نظرت راجع به این اتفاق چیست؟ یا هفته پیش چه چیز کلاس برای تو جالب بود؟ این گفتگوها بچه را مجبور می‌کند فکر کند و مثلاً بعد از کلاس ریاضی و بعد از زنگ تفریح بدون اینکه هیچ اطلاع و آمادگی داشته باشد، یکدفعه وارد کلاس فلسفه نشود. مثلاً اگر راجع به یک موضوع داستانی صحبت کنیم، warm up یا بازی ما به آن مربوط است.

بعد از روشن شدن این موتور حرکتی، از یکسری ابزار‌ها استفاده می‌کنیم. ممکن است که این ابزار بازی، داستان، نمایش، انیمیشن یا بازیِ سکوت باشد. بچه‌ها این داستان‌ها را می‌شنوند، نمایش‌ و کارتون‌ را می‌بینند و نقاشی‌ می‌کشند، بازی انجام می‌دهند و بعد به این فکر می‌کنند که این بازی چه شد. دوباره این بازی را تکرار می‌کنیم و می‌پرسم: «کی می‌خواد بگوید که این بازی چی بود؟»، «این قصه راجع به چی بود؟»، «کجای قصه یا انیمیشن برای تو جالب بود؟»، «اگر تو جای شخصیت کارتون یا قصه بودی، چکار می‌کردی؟» شروع به تعریف کردن می‌کنند و وقتی که گفتند، دوباره قصه را تعریف می‌کنم و خیلی وقت‌ها پایان باز برایش در نظر می‌گیرم. باز می‌پرسم: «اگر تو جای نویسنده یا خالق قصه بودی، قصه را چکار می‌کردی؟»

بچه‌ها با این کار یاد می‌گیرند برای دوست داشتن و علاقه‌‌شان دلیل بیاورند. ما از این ابزارها استفاده می‌کنیم تا تفکراتی که دنبال آن هستیم، اتفاق بیفتد. بچه‌هایی داریم که اوایل کلاس اصلا صحبت نمی‌کنند و وسط کلاس به این نتیجه می‌رسند که نه، بحث جالب است، می‌توانند نظر بدهند و اگر نظر بدهند نه کسی با آنها بد رفتار می‌کند و نه کسی می‌گوید که چرا حرف نمی‌زنی.

سر کلاس فلسفه سعی می‌کنیم بچه‌ها دایره‌وار بنشینند و اگر این امکان نباشد، بچه‌ها یکی‌یکی می‌آیند و دیده می‌شوند. «حلقه کندوکاو» در اصطلاح فبک، به این دلیل تشکیل می‌شود که بچه‌ها بتوانند همدیگر را ببینند و نظر هم را بشنوند. کلاس برای یک نفر که حرف می‌زند، الزاماً باید ساکت باشد و بچه‌ای که پرحرف است و حرف برای گفتن زیاد دارد و بچه‌ای که راحت‌تر صحبت می‌کند، در کلاس همان‌قدر جایگاه دارد که یک بچه خیلی کم حرف و خیلی ساکت که کمتر نظر می‌دهد. باید این توازن برقرار شود تا بچه‌ها فرصت ابراز کردن خودشان را داشته باشند.

کلاس فلسفه

با بچه‌ای که تمایلی به شرکت در گفت‌و‌گوها نشان نمی‌دهد و نمی‌تواند استدلال کند، چه می‌کنید؟

مدل فکر کردن آدم بزرگ‌ها متفاوت است و قطعاً مدل فکر کردن بچه‌ها هم تفاوت دارد. دلیل اینکه بچه‌ای مثل منِ بزرگتر یا حتی مثل هم‌کلاسی‌اش استدلال نمی‌آورد، این نیست که استدلال کردن بلد نیست. اتفاقا بچه‌ها بسیار ذاتی خیلی از چیزها را بلدند و خیلی شنونده و مشاهده‌گر خوبی هستند و خیلی خوب چیزها را می‌فهمند و محیط را درک می‌کنند. من می‌توانم به مرور زمان بازخوردهای مثبت را حتماً به والدین ارائه بدهم و بگویم: مادر عزیز، خیلی به شما تبریک می‌گویم که فرزندتان اوایل در کلاس صحبت نمی‌کرد، ولی الان می‌تواند استدلال بیاورد، حرف بزند و از آن لاک تنهایی و خجالتی بودن بیرون بیاید و این فرصت را به خودش بدهد که حرف‌هایش شنیده شود.

پس می‌توانیم بگوییم که در کلاس فلسفه به نوعی روی روان و مهارت‌های فردی و اجتماعی بچه‌ها کار می‌‌شود و این مهارت‌ها افزایش پیدا می‌کند.

تسهیل‌گر خیلی با معلم یا مربی تفاوت دارد. معلم طرح درسی دارد و طبق طرح پیش می‌رود و بچه‌ها می‌دانند که در فلان دقیقه کلاسشان باید فلان کار را انجام دهند. منِ تسهیل‌گر هم می‌دانم که سر کلاس چه کاری را باید انجام دهم. می‌دانم که قصه، نمایش و داستانم چیست. می‌دانم ابزار آموزشی‌ام، بازی یا وارم‌آپ من چیست. می‌دانم محتوای کلی گفت‌و‌گویم چیست، اما تفاوتی وجود دارد؛ بچه‌ها نظراتشان را می‌گویند و من می‌گویم بیایید حالا رأی بگیریم که راجع به چه چیزی صحبت کنیم و نتیجه رأی در هر کلاس فرق‌ دارد. داستان‌های فبک با داستان‌های دیگر فرق می‌کند. داستان‌های فبک انتخاب دقیق‌تری است و بچه‌ها با شنیدن آن می‌توانند دید گسترده‌تری پیدا کنند. داستان‌های فبک، داستان‌هایی نیستند که پایانش این‌طور باشد که مثلا «خب، خاله مرغه تصمیم گرفت که از این به بعد مؤدب باشد.» افراد در داستان‌های فبک حرف می‌زنند و اتفاقا کار بد هم انجام می‌دهند و بچه‌ها به این نتیجه می‌رسند که چقدر نتیجه‌این کار بد می‌توانست مخرب باشد.

تدریس مقطعی فبک تاثیری دارد؟ لازم نیست ادامه‌دار باشد؟

فبک در کشورهای خارجی پروسه‌ای است که مثلاً از چهار سال شروع و تا ۲۷-۲۶ سالگی پیگیری می‌شود. فبک یک پروسه خیلی طولانی‌مدت است و اثرش را قطعاً در یک هفته یا یک ماه نمی‌توانید ببینید اما بچه‌ها قطعاً بعد از شش ماه شرکت در کلاس‌های فبک با بچه‌‌هایی که شرکت نکرده‌‌اند، بسیار متفاوت خواهند بود؛ به راحتی نمی‌پذیرند، یاد می‌گیرند کسی را آزار ندهند و سعی می‌کنند به هر چیزی خلاقانه نگاه کنند.

کلاس فلسفه

من موضوع هر کلاس را با توجه به شکایت‌های کلاس قبلی‌ام انتخاب می‌کنم، مثلا جلسه قبل شکایت‌ها این بوده که خانم، این دوستم من را هول داد یا من را زد یا به من آسیب زد… اما سر کلاس نمی‌گویم: «خب، دیگه نبینم که کسی، کسی را زده باشه!» این حرف‌ها را می‌شنوم و بر این اساس موضوع و داستان بعدی را انتخاب می‌کنم؛ مثلا داستانی که شمای کلی آن می‌تواند به آزار دادن ربط داشته باشد. موارد مختلف را که خود بچه‌ها مطرح می‌کنند، روی تخته می‌نویسم و برای انتخاب آن رأی‌گیری می‌کنیم. با این کار احساس می‌کنند که همه نظراتشان اهمیت دارد و ذوق‌زده می‌شوند که دوستانشان به موضوعی که مطرح کرده‌اند، رأی می‌دهند.

من سر کلاس می‌گویم راجع به پرسش‌های‌تان حرف بزنید. چه پرسش‌هایی دارید؟ و  سؤال‌ها را بدون اسم می‌خوانم. مثلاً می‌نویسند:  «خانم، چرا مادرم روسری سر می‌کند؟ چرا پدرم با مادرم فرق دارد؟ خدا چه شکلی است؟ چرا خدا ما را آفریده است؟» وقتی این سوال‌ها خوانده می‌شود، بچه‌ای که فکر می‌کرد سوالی ندارد، به خودش می‌‌گوید: «ای وای، من هم که سؤال دارم؛ مثلا داخل سوسیس چیست؟»

من سؤالات را دارم و ذهنیت کلی بچه‌ها را می‌دانم؛ اینکه هر بچه به چه چیزی فکر می‌کند و دغدغه ذهنی‌‌اش چیست. دغدغه ذهنی یک بچه خانه، مادر و پدر است و دغدغه‌های ذهنی دیگری، کلی است. جمع کردن سؤال جلسه اول به من کمک می‌کند که طرح درس‌هایم را تغییر بدهم.

یعنی عملاً به سؤالات جواب داده نمی‌شود.

نه چون اگر بگویم ببین، جواب سوالت این است، که دیگر فلسفه نمی‌شود. کلاس فلسفه برای بزرگترها هم همین‌طور است. یکسری از جواب‌ها نه تنها بچه‌ها را قانع نمی‌کند، آنها را وارد مسیری می‌کند که گیج می‌‌شوند و این گیج شدن، هدف فبک نیست، هدف آن جواب دادن مطلق به یک سؤال نیست. وقتی می‌گویم که ما دنبال تفکر انتقادی هستیم، یعنی بچه یاد بگیرد وقتی کسی به او می‌گوید که این، این‌طور است، به او شک کند چون قطعاً همیشه اینطور نیست.

به این فکر کند که آیا طرف مقابل همه جوانب را بررسی کرده؟ همه چیز را نگاه کرده؟ می‌تواند این جواب درست نباشد؟ اگر درست نباشد چه؟

نمی‌خواهم که این شک به دل بچه بیفتد که به هیچ چیزی اعتماد نکند و این نافی اعتماد کردن او نیست ولی یکی از معضلات در جامعه ما پذیرفتنِ ساده است. بچه‌ای که راحت می‌پذیرد، می‌تواند گم  بشود. بچه‌ای که راحت می‌پذیرد، ممکن است گول حرف کسی را بخورد و دزدیده بشود و اتفاق‌هایی برایش بیفتد که جنبه‌های مخرب بعدی دارد. یا مثلا کسی می گوید بیا فلان دوستم را بزنیم، بچه‌ یکباره با خودش فکر می‌کند: «زدن که طبق آن تفکر مراقبتی نبود! اگر بزنم که نه من مراقب خودم بودم و نه مراقب او.»

ما یک بازی در کلاس اول داشتیم قصه‌ای داشتیم که در آن یک قوری قوری تمام آب‌های دنیا را خورده و تمام آب‌های دریا، دریاچه، اقیانوس را در لپش نگه داشته بود. گفتیم بچه‌ها، الان مثلا شما حیوانات جنگل هستید. بیایید قوری‌قوری را راضی کنیم که آب‌ها را به ما پس بدهد. ما تشنه می‌مانیم. بچه‌ها نظرتان چیه؟ گفتند: موافقیم. واقعاً تشنه می‌مانیم. گفتم: بیایید لپش را سوراخ کنیم. چه کسانی موافقند؟ بعضی از بچه‌ها گفتند موافقند و چند نفر هم مخالفت کردند چون معتقد بودند لپش درد می‌آید. می‌گفتند: مگه قوری قوری دوست ما نیست؟ بیایید او را غلغلک بدهیم. یعنی بچه‌ها هر کدامشان مثالی می‌زنند و یک راه‌حل می‌دهند. این مثال، مثالی نیست که در زندگی‌شان ببینند؛ هیچ‌وقت یک قوری‌قوری نمی‌بینند که لپش پر آب باشد، ولی یاد می‌گیرند که اگر حقی دارند که به‌وسیله شخص دیگری ضایع شده، برای گرفتن حقشان نباید به زور و هر روشی متوسل شوند.