یک روز در کلاس ریاضی، معلم ما خیلی جدی در حال تدریس بود و همه ساکت بودند. یکی از بچهها تصمیم گرفت که سکهای را از زیر میز به هوا پرتاب کند تا ببیند آیا معلم متوجه میشود یا نه. وقتی سکه به زمین افتاد، معلم به سمت ما برگشت و با چهرهای جدی گفت: "خب، اینجا بانک مرکزی نیست که سکه چاپ کنید!" همه با صدای بلند خندیدیم و معلم هم با لبخند ادامه داد: "حالا که اینقدر به سکه علاقه دارید، بیایید چند مسئله مالیاتی حل کنیم!"